۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

جادوی موسیقی گوشهایم را پر کرده است
و آرامم .... همچون رودی که شاد است از زیبایی بهار
باور ندارم .. که چندی پیش پریشان بودم
پریشانی که گویی تمامی نداشت ...
هر چند می دانم ...
موسیقی تمام شدنی ست ,
و پریشانی ماندگار.

۱۳۸۷ شهریور ۲۹, جمعه

دستهایم نرم حرکت می کنند روی پرده ها،
و صدایی از اعماق وجودم می آید که مهربان است .
صدایی از تو در توی وجودمان ...
من و
تو.

۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبه

می ترسم...
از این زمانی که داره می گذره, خیلی می ترسم .
از این ساعتهایی که تند از تو دستام سر میخوره , می افته تو دریای گذشته...
از این لحظه هایی که کند از جلو چشام رد میشه ...
حس عجیبی دارم,
ناتوانی...
ناتوانی در مقابل چیزایی که می گذره ....

چیزهایی که تند یا کند ....
می گذره.

۱۳۸۷ شهریور ۱۷, یکشنبه

انگار تا حالا هیچوقت اینجا نبودم ، عجیب نا آشناست این اسم ها ، این صداها ....
این صورت ها با خنده های گچیشون ....
صورت های گچی با چشم های خالی بی نگاه که اسمشون رو گذاشته بودم آشنا....
آشنایی نیست ...


و رها می شوم در غربت سیال ذهن که بوی پاییز میده .